Print Friendly, PDF & Email

پایگاه خبری یزد باما :یادداشت علی اصغر راسخ راد به مناسبت پنجاهمین سال زندگی :من در شهر یزد به دنیا آمدم. دیاری خشک و کویری اما محله ما جایی در میان کشتزارها و باغستانها بود.
پایگاه خبری یزد باما : علی اصغر راسخ راد  از هنرمندان پیشکسوت عرصه نمایش استان یزد : امروز پنجاه ساله شدم  در حالیکه گذشت زمان را نمی توانم باور کنم.
گاهی موهایم را رنگ می کنم چرا که نمی خواهم در آیینه های روبرو، واقعیت موهای سپید، آه بر دلم بنشاند.
گاهی احساس می کنم که چیزی از من در گذشته جا مانده است.
گاهی احساس میکنم
چنانکه باید، کودکی
چنانکه باید نوجوانی
و چنانکه باید جوانی نکرده ام.
چرا که برای کودکیم زمانی نبود و زندگی از من مردی میخواست با شانه های پهن …
من در شهر یزد به دنیا آمدم. دیاری خشک و کویری
اما محله ما جایی در میان کشتزارها و باغستانها بود.
ما تغییر فصل را از بهار به تابستان و از پاییز به زمستان، از روی درختان و میوه ها می فهمیدیم.
در اوج سرخوشی کودکانه ام انقلاب شد.
نوجوانی ام را انقلاب و جوانیم را جنگ از من گرفتند.
۱۶ ساله بودم که در پی عشقی از دست رفته به جبهه اعزام  شدم.
هنوز غصه دار رفیقان جوانمردی هستم که پیش چشمانم چون شهاب به آسمان پرکشیدند.
۲۰ ساله بودم که ازدواج کردم.
درست وقتی که جنگ در راس همه امور بود.
گاهی تفنگ در دست، وقت عملیات، شعر فراق می سرودم.
کسی چه می داند هم نسلان من چه کشیدند.
گاه فکر می کنم زندگی را دو بار زیسته ام.
گاه فکر میکنم صد ساله ام و رخدادهای زندگی برایم هولناک و بیش از حد تحمل بوده است.
گاه فکر میکنم تغییرات جهان در این پنجاه سال تا چه میزان به نفع آشفتگی ها و سردرگمی ها رقم خورده است.
گاه فکر میکنم اگر در گوشه دیگری از جهان زاده می شدم چه بودم و چگونه می اندیشیدم؟
گاه آرزو می کنم، خانه ام هرجا بود کاش در فاصله ای دورتر از بانگ سیاست ها بود.
با این حال روز و شبهای و عزیز و ارزشمند هم در زندگیم کم نبوده است.
میارزید که من باشم و خبر فتح خرمشهر را بشنوم.
می ارزید که با همه ماجراهای فراوان، سی سال از زندگیم را همنفس کسی باشم که چشمه جوشان عشق و محبت است.
زندگی با همه سختی هایش به این می ارزید که پدر شوم، پدر باشم و فرزندانم به بار نشسته و حاصل عمرم باشند.
زندگی خوب است وقتی پدر و مادرم هنوز دعایم می گویند و دلتنگشان می شوم و با نگاهی گاهی آرام جانم می شوند.
زندگی خیلی شیرین است وقتی خواهر و برادرانم و خویشاوندان خوبم، جان پناه و پشتیبان روزگار تنهاییم باشند.
زندگی عشق است وقتی دوستانی دارم که از گوشه و کنار و از دور نزدیک گاهگاهی احوالم را میپرسند و در غم و شادیم شریک می شوند.
زندگی جالب است وقتی به بازیش میگیریم و به صحنه اش می کشانم و خودش را به خودش نشان میدهم.
باری به هر حال هر جور که حساب کنم تا اینجای کار بیش از دو سوم از زندگیم را زیسته ام.
حالا حسرت هیچ چیز به دلم نیست و از همیشه آرامترم.
سعی کرده ام دلی را نیازارم و دینی بر گردنم نباشد.
سعی کرده ام انتخابی نکنم که پشیمانی به بار آورد.
سعی کرده ام ستاینده و مجیزگوی هیچ بنده ای نباشم.
سعی کرده ام مسیر پیشرفت را پله پله و با اتکا به توان واقعی خودم و البته نگاهی به آسمان طی کنم.
همیشه بلند پرواز و آرمانگرا بوده ام، اما بیشتر از آن منطقی و عملگرا
همیشه خواهان وضعیت بهتری بوده ام، اما با تلاش و تقلا نه به امید معجزه و اتفاق.
اگرچه حالا نمی دانم چه چیز را بیشتر از چه چیز باید داشت. این را مطمئنم که عشق بیشتر از هر چیز  در خور زندگی است و زندگی بیشتر از هر چیز شایسته عشق.
به جز از عشق که اسباب سرافرازی بود
آزمودیم همه کار جهان بازی بود‌.
و اگرچه نمی دانم در فردا و فرداهای پیش رو چه سرنوشتی برای من رقم خورده است اما تا همینجای کار زندگی را به اندازه زندگیم دوست می دارم و همه آنها که زندگی را برای من دوست داشتنی کرده اند چون خود زندگی عزیز می دارم.
پس من، علی اصغر راسخ راد، در نیمروز ۲۱ آبانماه ۱۳۹۵ و در سن پنجاه سالگی، با عشق، به زندگی سلامی دوباره خواهم کرد ..‌.
سلام زندگی ..‌. زندگی سلاااااام