کرامت یزدانی :
Print Friendly, PDF & Email

وقتی هنرمند خودمرگی می کند(یادداشتی مشترک بر دو نمایش ماضی استمراری و دوست محمد و یک نمایش نامه: دانلود)

پایگاه خبری یزد باما : کرامت یزدانی ،من میخ کفشم از هر تراژدی گوته دردناک تر است !!….( ولادیمیر مایاکوفسکی) اما  :

هنرمند اگر در مقام داوری نشست نمی تواند خطا کند و بعد  ناداورانه بر اجتماع خرده بگیرد. پس چه هنرمند یک نمایش ( نویسنده و بازیگر ، عوامل و کارگردانش) و چه منتقدی که می خواهد آن چه را دیده نقد کند هیچ کداممان اجازه ی خطا نداریم .زیراهمین که برشی از اجتماع را برگزیدیم یعنی به داوری نشسته ایم .!

نمایش ماضی استمراری کاری از هادی آخوند زاده با موضوعی معمول در حیطه ی عشق و ناکامی قصد دارد افقی از اجتماع معاصر را به تماشا بگذارد ، این که چه میزان ناعادلانه به این برش همه گیر اجتماعی نگریسته شده را در ادامه خواهم گفت . اما ابتدا برای این که خودم از یک داوری درست فاصله نگیرم توانایی  و تلاش های در خور این اثر را بر می شمارم : صحنه ای ساده با آکساسوار کم و کاربردی  با اندکی اغماض!، تمیز و به دور از آرایه و افزونه های مزاحم. بازی های روان و قابل قبول از پرسوناژها و کارگردانی نیمی هوشیارانه و نیمی احساساتی . چرا ؟ نیمه ی هوشیارانه ی کارگردانی به آرامش میزان سن ها در عین تنش درونی متن است و نیمه ی ناهشیار آن تلاش برای بهره گیری از احساس مخاطب با افزودن موزیک ها و ترانه های سلبریتیسم در فضای موسیقی کشور است که کارگردان برگزیده است . و دیگرکارگردانی که خود در مقام نویسنده نیز دچار احساسی نویسی و گزینش احساساتی شده است. متن ماضی استمراری متن ناتوانی است که از دو زاویه ی  پر رنگ قابل نقد است . اول اینکه متن در بیان آنچه می گوید دچار لکنت شدیدی است . گاه به سرعت ریتم و جریان می یابد و گاه می ایستد و در جا می زند . ما با درام روشنی روبرو نمی شویم  جز اینکه از مجموع آنچه دیده ایم در می یابیم قصه ای در باب عشق و خیانت را با هشدار جدی به ما یادآور شده است . اما این موارد هیچ کدام در مقام اهمیت قرار نمی گیرند وقتی که ما به قول رابرت یاس روبروی اثری قرار گرفتیم که آن را پذیرفته ایم .!! ( هانس رابرت یاس در مورد شعر می گوید واین جا …) بعنوان یک نمایش . روبرویش نشسته و داریم آنچه را کارگردان آماده کرده می بینیم و تاثیر می پذیریم . مثبت یا منفی . ماضی استمراری نگاهی یک جانبه است به پدیده ی دنیای مجازی و نقد ناداورانه ای به این موقعیت که متاسفانه مانند همه ی بینش های مرد سالارانه ی اجتماع ما به شدت موضع زنانه را هدف قرار می دهد . در این نمایش زن قربانی و مجرم ردیف اول  و اتفاقا بازیگر است . او است که خیانت می کند . اوست که اغوا گرانه رفتار می کند و هم اوست که قابل اعتماد نیست  و در برابر آسیب های نو آمده ی اجتماع ضعیف تر و فاسد شدنی است .!! این بینش از کجا نشات می گیرد ؟ آیا متاثر از همان اندرز های پروپاگاندایی منتشر در اجتماع ما نیست ؟ !! در این نمایش بیش از ده مرتبه واژه ی هرزه را از زبان حامی می شنویم . قضاوتی که در مورد فرشته  و حتا صنم نیز به کار می رود ! اگر از منظر نقد فمینیستی به این نمایش نگاهی بیندازیم در خواهیم یافت که کارگردان مرد ، نویسنده ی مرد ، و بازیگر مرد در برابر بازیگران منفعل زن کاملا هژمونی بی ملاحظه ای را تحمیل می کنند. اگر چه در پایان بندی نمایش می کوشد این انتقاد را لطیف تر کند  اما ایراد نوشتاری دیگری که  البته می تواند سلیقه ای باشد نه تئوریک ، در استفاده ی شدید نویسنده از نماد ها و برخورد سمبلیستی با همه چیز است . مانند بخشی از آکساسوار صحنه ( قفس خالی آویزان و کیسه بوکس ) ، اینکه صنم و حامی نگران دنیا هستند ، این که همه در یک قطار نشسته اند ، این که شغل آن ها مرتبط با ریل و راه آهن است و استفاده از واژه هایی مانند سوزن بان ( که الکترو نیکی مسیر را عوض می کند ـ منظور همین طراحی فضای مجازی نیست ؟ـ  ) صنم ،‌ فرشته ( که عکس آنچه می نماید است) رازیل  ( شخصی که شدیدا رزالت می کند)شیدا و ووووو این ها اگر چه می توانند کد هایی برای راهبرد ذهن مخاطب باشند قطعا شدت در استفاده جان دریافت مخاطب را می گیرد. در این اثر کارگردان خواسته و ناخواسته ( نمی دانیم) در ریلی افتاده که اتفاقا قبلا سوزنبانانی مسیرش را انتخاب کرده اند . توهم دشمن پنداری . این که زن آسیب پذیر است و شعور زنانه را مثل گذشته های دور اغواگرانه و فریب خورانه تصور کنیم .برای عوض کردن ریل ها کافی است اخطار بشنویم. کافی است فقط گوشه ای از مسیر عبور را نا امن کرده باشند .ما به سمتی می رویم که آن ها خواسته باشند .

2 ـ

نمایش دوست محمد  نوشته ی محمد رضا امیر خانی  به کارگردانی سید ناصر امامی میبدی

این نمایش می پردازد به پدیده ی شناسا و جهانی داعش اما بسیار نابسنده و جهت گیرانه این موضوع را می نمایاند . برای این که نقدی یک جانبه نداشته باشیم  باید اذعان کنیم که درام دوست محمد دست کم در تعریف خودش  تا نزدیک به لحظه ی پایانی توانا ظاهر می شود . مخاطب دنبال می کند تا جایی که در انتها با افسوسی از چرایی و چگونگی این گونه تمام شدن متن سری به تاسف تکان بدهد . پایان بندی نامناسبی که فقط کوشیده متاثر از خواسته ای ناشناخته ( شاید هم شناسا) شور پیروزی را در مخاطب تزریق کند.دو جوان افغان یکی در خدمت داعش و یکی در دام داعش هم رای می شوند و پس از انهدام مقر داعشی ها هر دو زنده می مانند . اما در اردوگاه مخالف کماندان داعش و دستیارش هر دو کشته می شوند . این یعنی برخورد احساساتی با متن . مواجهه ای متاثر از آنچه نویسنده می خواهد . نمایش روایتگر پدید آیی داعش از شیطنت بلوک غرب است. اما هیچ اشاره ای به این ندارد که این بذر کاشته شده در کدام زمین رشد کرد و بالید و سایه افکند . نه در بخش مسئولیت نویسنده هیچ نشانه ای از این ضرورت می بینیم ونه حتا درتالیف کارگردان . جز یک دشداشه ی بلند عربی که فقط می توان دقت آن را به طراح لباس نسبت داد و لا غیر. پس عرب های پدید آورنده ی داعش کجا هستند؟.زبان غالب نمایش انگلیسی انتخاب شده است. تلاشی برای توجیه چند ملیتی بودن داعشی ها. اما زبان فارسی با گویش افغانی دو کارکتر محوری نمایش مدام یادآوری می کند که چرا ما حتا یک جمله ی عربی از زبان کماندان نمی شنویم ؟ حتا یک گفتگوی بی سیمی از بیرون به این زبان نیست ؟ آیا اعراب تا بدین پایه بری از اتهام هستند؟!!!  اینجا است که بر می گردم به جمله ی بالا که هنرمند اگر از سیمای هنرمندانه خود فراروی کرد و در مقام یک داور ظاهر شد دست کم می بایست چیدمان دفاعیه اش محکمه پسند جلوه کند تا مخاطبش با پرسش های مزاحم روبرو نشود و آنچه را او گفته بپذیرد . صحنه پر از قفس های آهنی است که جز یکی از آنها بقیه هیچ کاربرد فعالی ندارند و دورادور چیده شده اند . تنها در پایان نمایش فرمانده برای وجاهت بخشیدن به بودنشان وارد یکی از آنها می شود و خارج می شود . استفاده از دوربین و مانیتور شاید  بتواند اشاره ای ضمنی به حضور مجازی مراقبت ، راهبری و انتشار اخبار داعش باشد اما در این اثر هیچ گونه ضرورتی را پاسخ نمی دهد جز یک طرح باسمه ای برای شعفناکی مخاطب . چرا اگر  کارگردان بازیگر در مواقع مراقبت و گفتگو خارج از صحنه ی نمایش می رفت و ما فضایی دیگر را هم در ذهنمان تجربه می کردیم قطعا می توانست موجب شعف و دوست دارندگی مان هم شود . اما وقتی کارگردان خواسته که ما صدای  و تصویربازیگرش ( که اینجا خود کارگردان ایفاگر نقش است ) را بدون واسطه ببینیم و بشنویم اما دوباره تصویر او را اسکایپی و دوربینی مشاهده کنیم پس هدف دومی داشته است که آن هدف حد اقل یا شناخته نشده و یا نتوانسته تعریف شود. مورد دیگر آتش افروختن در صحنه و کباب کردن جوجه در برابر جسد زنده ی یک زندانی است . که هیچ ضرورتی برای این خطر و دود زایی دیده نمی شود جز این که ترسی را در افغان زندانی برانگیزد و یا او را تحریک کند به بازگفت اطلاعاتی که هر دو در منطق داستان مردود است . چرا که با آن همه شکنجه جایی برای ترساندن باقی نمی ماند و با آن شیوه ی تعریف خالصانه و مصمم نشان دادن اسیر مجالی برای تحریک ذائقه ی گرسنه او هم نخواهد بود . اما در مجموع نمایش دوست محمد شبیه تله فیلم ها و سریال های سه دهه ی گذشته نمی خواهد با همه ی ماجرا روبرو شود !.

3 ـ

نمایش دانلود  نوشته ی خ مثقالی

این نمایش را ندیده ام اما به دو دلیل ـ  این که متنش را قبلا خوانده ام و دوم شباهتش به هر دو نمایش پیشین ـ اشاره ای به آن خواهم داشت . اول این که مانند نمایش ماضی استمراری قصد دارد بگوید دنیای مجازی دنیای تخریب و انهدام است . دامادی در نزدیکی عروسی اش به طمع پیدا کردن پول بیشتر همان پولی را هم که دارد می پردازد و یک بازی کلش افکلنز پیش رفته تر را می خرد تا بفروشد و همه ی آینده اش به خطر می افتد . این همان سطحی نگری ، دشمن پنداری ، توهم توطعه و …. است . رویکردی که متاسفانه این سال ها هنرمندان ما را در مسیر همان ریل قطاری قرار داده که بی اندیشیدن به دام آن بیفتند و بخواهند چیزهایی را بنویسند که اگر در خلوت از آن ها سوال کنی هیچ اعتمادی به نوشته ی خودشان ندارند . آیا چنین نوشته ای می تواند در جان دیگران نفوذ کند ؟ هر گز . شطرنج بازی که در حین بازی زیر چشمی کف و سوت تماشاگران را می پاید بازی را واگذار می کند شکی در این نیست . بزرگ نمایی و غلو در مسائل مسئله را ریشخند خواهد کرد. کلش افکلنز بد یا خوب ؟ من نمی دانم . اما همین را می دانم که شعور یک دانشجوی در شرف ازدواج تا این اندازه حقیر و دردناک نیست. و اگر هم باشد تا این پایه ناتوان و آسیب دیده ظاهر نمی شود .  بن مایه ی این نمایش نمی تواند بار غلو و درشت رویداد های آوار شده ی بر خود را تاب بیاورد . عروسی تا نزدیکی سیاه بختی می رود . پدری سکته می کند . اعتمادی ویران می شود و همه ناشی از بازی کلش افکلنز است !!. آن هم در خانواده ای به غایت سنتی ، برای عاشق و معشوقی که مدت ها در تدارک این عروسی هستند و ….

اما چرا این سه یاد داشت را در یک جا نوشته کردم ؟

روشن است که بحران محتوا اساسی ترین آسیب هنر نمایش است . چیزی که به وضوح دیده می شود و مخاطبانی تربیت کرده که بتوانند ساعت ها به جوک های نیم تنه بخندند اما دقایقی به اندیشیدن خطر نکنند . روی آوردن به محتوای بسته بندی شده و بد تر از آن بد جلوه دادن و تبلیغاتی جلوه دادن آن ها ( نه هنرمندانه و هوشیارانه) نه می تواند دفاع کند و نه بی خطر بماند . بلکه ویران تر می کند . هم هنرمند را ، هم آنچه می خواسته بگوید و هم آن ها را که می خواهند بشنوند . وجه دیگر اشتراک  این نمایش ها چنین است که هر سه ( یکی از ویدیو کنفرانس ،‌یکی از چت در فضای مجازی و دیگری از یک بازی مجازی ) بعنوان تم و موتیف بهره می گیرند اما هر سه در موقعیتی کاملا کلاسیک و بی زمینه از این امکان استفاده می کنند . یعنی در نمایش دوست محمد این موتیف به دیدار می رسد اما درونی نمایش نمی شود . در ماضی استمراری لحاظ می شود اما هرگز نشانه ای دیداری از آن نمی بینیم و در دانلود محور قرار می گیرد اما تلاش می کند موضوع دیگری را تشریح کند . ( تصور کنید قمار کردن) این یعنی دلباختگی هنرمند به مواردی که نمی تواند آن ها را از مرتبه ی یک موتیف خنثا به موتیفی نقشمند تبدیل کند . از خودمان بپرسیم اگر هیچ کدام از این موارد ( دنیای مجازی ) در این سه نمایش نبود چه اتفاقی در شاکله ی کار روی می داد ؟