Print Friendly, PDF & Email

پایگاه خبری یزد باما ؛ ابوالفضل سلیمی دربرزی : «قصه ظهر جمعه» قصه دلهره ها . اضطراب ها . ترس ها . افسردگی ها . ترس از قضاوت ها و …. و …. است
نوستالوژی مکرر

پایگاه خبری یزد باما ؛ ابوالفضل سلیمی دربرزی  از هنرمندان حوزه نمایش استان ، پیرامون نمایش « قصه ظهر جمعه » به تحلیل محتوایی پرداخته  که در ادامه آن را می خوانید

نمایش «قصه ظهر جمعه » نوستالژی مکرر

ابوالفضل سلیمی دربرزی : پدری در بستر بیماری ناشناخته ،پسری به ظاهرا ریا کار که در آغاز نمایش با اثر انگشت تقلب . از پدر انگار کسب هویت می کند برای جعل اسناد !!!

ورود تنها پسر به ظاهر خل و چل اما آگاه و بیدار و…که در پایان هم همین حضور موثر را میبینیم ،پسری دیگر که رویاهایش را چون فیلم های ویدیویش در ژاپن تصور تخیل کرده.پسری هم حضور روانی قوی در صحنه دارد تنها نشانه اش تصویری است که در قاب است.
دخترها به جز عروس همگی تسلیم قضا و قدر و تحت سیطره غول مرد سالاری… فضا تداعی کننده دهه شصت است با همه جزییات و شاخصه های آنزمان
در طبقه زیرین عروسی برپا است که به نظر من انگار مراسم ختم است آغاز درد ناک یک پایان شیرین .
چرخش اول قصه و البته اجرا فضاسازی دقیق و معرفی شخصیت ها ست معرفی که از همان صحنه اول الوده به ریا بیماری . ترس . دلهره . اظطراب . عدم درک صحیح و متقابل . گفتگوهای از سر عادت و نیاز . نبودن گوش شنوا . همهمه عدم تعادل و… دریک صحنه انگار ادمهای قصه فقط اولین چیزی که به ذهنشان میرسد فقط به بیرون پرتاب میکنند.
اما چرخش دوم که نیروی محرک و پیش برنده قصه غمناک ظهر جمعه را رقم میزند و ما در تک دیالوگی از عروس پیش زمینه ای تراژیک را پیش بینی میکنیم با این مضمون که اگر عروس بله را نگوید و… وسوال در ذهن تماشاچی که عروس چیچی گفت ؟! و ازاین جا به بعد صحنه جان میگیرد و عروس  یک تنه همه شخصیت ها را نمایندگی میکند.
همه شخصیت های نمایش سرنوشتی شبیه عروس را دارند. همه قربانی ترس ها . ارزوها . اشتباهات عجیب و غریب جامعه . تاریخ . ژنتیک و …و همه شخصیت های نمایش که در اتاق تماشاچی ها حضور یافته اند شبیه تک تک تماشاچیان هستند معلوم.نیست آیا تماشاچی وارد اتاق این خانواده شده اند یا شخصیت ها در اتاق نوستالوژی تماشاچیان ظاهر شده اند و دردهای مشترکشان را زندگی میکنند. نوستالوژیی که هم در گذشته هم حال و احتمالا در اینده ادامه دارد گواه این حرف اتفاقی است که عینا برای زن پسر بزرگ افتاده بوده و اکنون برای عروس اجباری می افتد و اما عروسی حکایت غریبی است طوری با نو عروس برخورد میشود که انگار گوسفندی را پیش پای دامادی قربانی میکنند گوسفندی که میگوید من نمیخواهم زن فلانی بشوم اما شرایط پیرامونش به گونه ای است که علی رغم میل باطنی و عشق به نامزد قبلی خود را به مسلخ میبرد.
مجلس عروسی در واقع مجلس ختم است چرا که پدر در بستر مرگ است و مهر تایید این گفته درست در صحنه پایانی پای این سند جعلی میخورد سندی که در آغاز با یک اثر انگشت به ظاهر عروسی و با مرگ این پدر همیشه در خواب به مجلس ختم تبدیل میشود
انچه در همه جای این اثر نمایشی به طور عجیبی چون غده سرطانی به تار  و پود قصه تنیده شده مسله اقتصاد است. از پسر کوچک رشته هنر که ذهنش در گیر یک کتانی است تا او.که میخواهد برود ژاپن تا قصه فروش سنگبری و چک و …و.تلخ تر از همه این زنان قصه مادران پردرد تسلیم و رضایت داده به قضا و قدر . نه از نوع الهیش بلکه از نوع انسان نادان !!!
پسر کوچک خانواده و دختر کوچک این نمایندگان نسل جدید گویا طغیان گرند آنها ظاهرا به سادگی کوتاه نمی آیند پسر به برادر خود لگد میزند و عروس به بخت خود لگد میزند این جفتک ها هرچند از سر آگاهی است اما هرگز به سرانحام نمیرسد .
پسر مجبور است راه برادر فیلمبازش را ادامه دهد و عروس مجبور است راه خواهر بزرگترش را …
قصه ظهر جمعه قصه دلهره ها . اضطراب ها . ترس ها . افسردگی ها . ترس از قضاوت ها و …. و …. است
نوستالوژی مکرر
«ابوالفضل سلیمی دربرزی»